برای نسل های بعد

 نوشته دکتر عباد کشاورز

 

 

وجنگ آمد.

میدانی چه میگویم؟

آری جنگ آمد.

ما به دنبال جنگ نرفته بودیم..او آمد.

تعدادی از ما بدون تجربه جنگیدن رزمنده شدیم. وجنگیدیم. عده ای رنگ رزمنده گرفتند.

عده ای نیز رنگ رزمندگی به خود پاشیدند. وتعدادی نیز رنگ جبهه را ندیدند و راوی جنگ شدند.!!!

عده ای رفتند. تعدادی نیز ماندند.

 زخم برتن یا داغ بر دل.

عده ای نیز داغ بر پیشانی زدند.!!!

عده ای مفقود،عده ای مظلوم،عده ای مغموم.وعده ای نیز مذموم.!!

تعدادی آمده بودند تا بروند.

قرار را بر رفتن گذاشته بودند..عده ای نیز آمده بودند تا بمانند.چاره ای نبود.

شهیدی گفته بود..”از یک طرف باید بمیریم.تا آینده شهید نشود.واز طرفی باید بمانیم تا آینده زنده بماند.

راستی شما بگویید اگر نمیجنگیدیم چه باید میکردیم؟؟؟

عده ای آمده بودند تا از خود حساب بکشند.

عده ای نیز حساب های خود را تسویه کنند.

عده ای آمده بودند تا آدم حسابی شوند.‌

عده ای نیز حساب باز کردند.

عده ای نیز آمده بودند تا حسابی آدم شوند..

عده ای آمدند تا بی پیکر شوند.

عده ای نیز پیکر تراش.

تعدادی نیز پیکره ی یک “بُت” شدند!!!

عده ای ویلچری .تعدادی نیز ویلایی.

عده ای حاضر.تعدادی ناظر.قومی نیز غافل.

واما..

دیوانگی و جنونِ”جوانی” ما با جنگ مصادف شد. در ما نیز میلِ به زیستن زنده بود .حس عاشقی ومعشوقی نیز جریان داشت.

اما جنگ آمده بود.بنظر شماچه باید میکردیم؟آیا جز جنگیدن در برابر متجاوز چاره ای دیگر داشتیم؟؟؟؟

ما هم آینده وآرزوهای دور و دراز برای خود ترسیم کرده بودیم.اما جنگ نزدیکتر از دور بود..

جنگ بود ..باید این نزدیک را پاسخ میدادیم..ونزدیکمان دور شد ودور ودور ودور به دقایق وساعاتِ ۸سال..

باید به دنبال این قافله میرفتیم.

شما بگوییدمگر چاره ای دیگر به جز جنگیدن داشتیم؟؟

برای ما هم جان عزیز بود. از توپ وتفنگ وترکش میترسیدیم.از صدای شیرجه میگ وحشت میکردیم.اما باید جرأت می یافتیم. باید جسم وجان رابه جنگ میدادیم.دشمن آمده بود..دشمن …میدانی چه میگوییم؟؟؟

.مگر چاره ای جز جنگیدن داشتیم؟؟؟

عشق و عاشقی ومعشوقه را به امید دفاع از تمامی عاشقان ومعشوقانی مانند شما رها کردیم.ورفتیم و هر روز

 هزاربارمُردیم .وزنده شدیم.

بگویید چه باید میکردیم؟؟؟دشمن آمده بود.برای قادسیه ای دیگر.باید چشمان مضطربِ دختران ومادران وطنم را امید میدادیم…چه باید میکردیم؟؟؟؟

ما هیچگاه بدنبالِ حاکم شدن نرفتیم. خواستیم

محکوم تاریخ آینده نشویم..

خواستیم فردا از نگاه تیز وشماتت بار شما فرار نکنیم.

پس اگر نمی جنگیدیم.چه باید میکردیم؟؟

ما خونخواری نیاموخته بودیم..

باور کن از رنگ خون میترسیدیم.اما به خونخواهی رفتیم ،خونخواهی سرهای به ناحق بریده شده.زمین های به غادت رفته ودختران به اسارت رفته..

بنظر شما اگر دفاع نمیکردیم چه باید میکردیم؟؟؟

از جنگ به بعد شکل عاشقی مانیز تغییر کرد.

عاشقی ما با دلتنگی ودلبستگی به محبوبه های شب.

محبوبه های شب عملیات.

محبوبه های جا مانده در ارتفاعات “ماووت”

 جاماندگان در زیر خاک ریزهای “مجنون”

و رفیقان رفته تا دهانه ی خلیج..وخفته در دهانه کوسه ها…

باور کنید…

ما قطار قطار رفتیم.واگن واگن برگشتیم.

جوانِ جوان رفتیم.پیرِ پیر برگشتیم.

راست راست رفتیم.شکستهِ شکسته بر گشتیم.

گروه گروه رفتیم .دسته دسته برگشتیم.

دسته دسته رفتیم وتنهای تنها برگشتیم.

اما ایستادیم. به دقایقِ هشت سال.

اما نامردی نیاموختیم

آری من وتو حق داریم همدیگر را نشناسیم.از دو نسل متفاوت.دوستان ما آنسوی دردها ورنج ها رسیده به ساحل و ما این سمت چشم دوخته به افق های نامعلوم..

راستی اگر نمیرفتیم چه میکردیم؟؟؟

باور کنید ما هم دل داشتیم.

با دل رفتیم.بیدل برگشتیم.

با”یار”رفتیم..با”بار ” بارِ زخم برگشتیم.

با”پا”رفتیم.”بی “پا”بر گشتیم.

با “عزم”رفتیم ،با”زخم”برگشتیم.

پر “شور”رفتیم ،پر”سوز”برگشتیم..

ما”پریشانیم..اما”پشیمان نه.

شکسته ایم. اما نشسته نه.

دلخسته ایم..اما دست بسته نه.

و اما….

ما همان سر بازان پیاده ایم.سواری نیاموخته ایم..سوای شما نیز نیستیم..

ما همان دیروزی هستیم.

ما میدانیدعدد ما در ۸سال چه تعداد بود؟

۳ونیم درصد از جمعیت ایران.اما مردم تنهایمان نگذاشتند.ما سی میلیون بودیم.

آری همه ی ما ۸سال بودیم.با هم در کنار هم.تو هم بودی.آری همه بودند.نگاه محبت آمیز آن دوران به ما.

هدایای مادران وپدران شما به جبهه.

گذشتن از شام شب و هدیه به جبهه.

گذشتن از فرزند واعزام فرزند دیگر.

تحمل بمباران..

تشییع رفیقان ما..

دیدار وعیادت ودلجویی از جانبازان ما.

آری مردم بودند.ایستادند.مقاومت کردند تلخی چشیدند اما به رخ ما نکشیدند….

ما هنوز مدیون نانِ سفره های شما هستیم که بیدریغ به سنگر های ماهدیه کردید.

ما هنوز به آنسو و این سو بدهکاریم.

طلبی نداریم.

اما بدانید.. قرار “دیروز “آنچنان بود.از امروز شرمنده ایم..شرمنده.

عباد کشاورز۹۶/۵/۲۸